جدول جو
جدول جو

معنی بانگ گفتن - جستجوی لغت در جدول جو

بانگ گفتن(مُ لَ جَ)
فریاد کردن. ببانگ آمدن.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باطل گفتن
تصویر باطل گفتن
بیهوده گفتن، یاوه گفتن، ناحق گفتن، برای مثال بلی مرد آن کس است از روی تحقیق / که چون خشم آیدش باطل نگوید (سعدی - ۸۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز گفتن
تصویر باز گفتن
گفتن، دوباره گفتن، مطلبی را تکرار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مَظْهْ)
بیهوده گفتن. ناحق گفتن. ژاژخایی. پراکنده گویی:
بلی مرد آنکس است از روی تحقیق
که چون خشم آیدش باطل نگوید.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
به جهر سخن گفتن. مقابل آهسته گفتن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ودر نماز ’بسم اﷲ’ بلند گویند. (کتاب النقض ص 463).
- به بانگ بلند گفتن، به صدای بلند سخن گفتن. به جهر آواز دادن:
سرم خوشست و به بانگ بلند می گویم
که من نسیم حیات از پیاله می جویم.
حافظ، بلند شدن. (آنندراج). افراخته شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جفنگ گفتن
تصویر جفنگ گفتن
یاوه گفتن بیهوده گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز گفتن
تصویر باز گفتن
تکرار کردن سخنی مجددا گفتن، بیان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز گفتن
تصویر باز گفتن
تعریف کردن، نقل کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
بیان کردن، تکرار کردن، دوباره گفتن، واگفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد